منجم
پادشاهي بسيار چاق بود و از زيادي چربي و گوشت در رنج بود . اطباء هر دستوري مي دادند مفيد واقع نمي شد روزي مردي بحضور پادشاه رفت و گفت : من از علم نجوم اطلاع كامل دارم . اگر شاه اجازه دهد امشب سرنوشت سلطان را از اين بيماري چاقي ببينم . اگر عمر سلطان طولاني باشد معالجه شما را بعهده خواهم گرفت . سلطان قبول كرد و به وي وعده انعام داد . روز بعد منجم با كمال افسردگي و حالتي غمگين خدمت سلطان رسيد و عرض كرد ، بطوريكه از گردش ستارگان فهميدم متاسفانه از عمر ملك بيش از يكماه نمانده است و اگر باين حقير شك داريد دستور فرمائيد مرا زنداني كنند و چنانچه در مدت يك ماه گفته من درست در نيامد دستور قتلم را ص...
نویسنده :
زهرابانو
11:10